بایگانی‌ها

دسته‌ها

شعر آبکار و یون

ابکار از بس که گریه زاری میکندشاکی از تو بی قراری میکند
بس که مواج است وان اقتصادگاه گاهی آبکاری میکند
البته این را بگویم ماهر استبا کمی یون شاهکاری میکند
باورش سخت است و اوگنجشک را با هنرمندی قناری میکند
روزها در فکر کار و شب که شدتا دم صبح بچه داری می کند
اهل سمنان است اما یار از اوخواهش نارنج ساری میکند
عاشق بوی سیانور و اسیددر فراغ وان خماری می کند
خواب دیدست او حتی بعد مرگدر جهنم ابکاری می کند
مرد میدان مرام است و صفادوست را چون خویش یاری می کند
گر جه بازارش کساد است و خرابدست و دل باز است و کاری می کند
در خزان صنعت این سالهاخانه دل را بهاری میکند
لیلی پر ناز صنعت را چه خوبمثل مجنون ناز داری می کند
اهل رتق و فتق کار مردم استپرسنل را غم گساری میکند
تا بپردازد حقوق کارگرلحظه ها را سرشماری میکند
گر چه نیکل شد فزونتر از طلابرق و بیمه پافشاری میکند
بانک هم با نرخ نا معقول خودموج دیده ست و سواری می کند
با همه لاف حمایت باز همدر عمل نا سازگاری میکند
بی غلو گویم که این مرد خداعاشقانه جان نثاری میکند
کوه مشکل در مقابل، عاقلیخویش را علاف گاری میکند؟
دست او خالی و دشمن در کمینکشورش را پاسداری میکند
گر چه غم دارد ولی با خون دلصنعتش را ابیاری میکند
اتحاد مشکل تولید و وامرستم دستان فراری میکند
بی جهت این را نمی گویم که اوپهلوان است و نداری میکند؟
اهل شکر است و محبتلیکن او شکوه ای هم گه گداری میکند
بس که بد شانس است هر کس می رسدرودلش بار کد گذاری میکند
گر چه ارام است، اما وعده هارنگ جانش را اناری میکند
پول اگر گیرد ز خلق اله ریالخرج هایش را دلاری میکند
گرچه با سختی شده قدری عجینروی غم های مین گذاری میکند
حرف آخر با تو گویم عاقبتعشق تو بهر تو کاری میکند
گر تو را یاری نکرده ست هیچ کسغم مخور، یزدان یاری میکند

سراینده ناشناس

 1393 گروه وایبری هم اندیشی مدیران صنعت آبکاری

این یک سایت آزمایشی است
ساخت با دیجیتس